امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی

ساخت وبلاگ
وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنممی دود یاد خطاهای تو در باور منو پایان این ماجرا :)___ترم ۵ هم شروع شده و یکهفته ای میشه خوابگاهمسشنبه با بچه ها رفتیم بام لاهیجان و ناهار و دوچرخه سواریالآنم تو نماز خونه خوابگاهممیام پشت یکی از میزا میشینم و با تمرکز به کارهام میرسمکاری که مدتها بود دوست داشتم شروعش کنم و میشه گفت یکی از آرزوهام بود و انجام دادمبه شرط ثابت قدم بودن میام و می‌نویسم دربارشقراره فردا بعد کلاسمون بریم آموزش پرورش برای داستان کارورزی مونشونه سمت راستم حدود ده روزی میشه درد می‌کنه و الان دردش شدید تر شده شاید فردا برم دکتر___اون آدم هم برای من مرده ولی دلم برای کسی که بود تنگ میشه :)۱۳ مهر رو همیشه یادم میمونهگریه های دیشبم تو راهرو حموم خوابگاهشکستن بغضم جلو دوستاممرور خاطرات____مهم نی غرورمو پرپر کنیکاش بشه فقط منو درکم کنیدور قلبمو قفس کشیدمسخته بعد تو برام نفس کشیدنرفتی و طعم مرگو چشیدمتکستات بعد تو عذابم میدن امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

من بین نگفتن و گفتن حرفای دلم گیر کردمیکی جای من بهت گفت دوست داره ، دیر کردممن با دستای خودم جوونی مو توی یه شهر پیر کردممن چقدر دیر کردم ____امروز رفتیم آموزش و پرورش و با فاطمه و آیدا کارورزی مون رو یه مدرسه افتادیم و یه گروهیمبعدش۴ تایی رفتیم درمانگاه و خب تاندون کتفم گویا آسیب دیده بخاطر بلند کردن چمدون سنگین هفته قبل آمپول زدم دوتا و دارو داد ، یه آمپول دیگه فردا (امروز)و یکیشم هفته بعد ___گاهی حالم خوبه و همه چی از نظرم اوکی و نرماله اما یهو همه چی رو سرم آوار میشهامشب که موقع شام رفتم سر کمدم قرصامو بیارم بغض گلومو گرفت و همونجا یکی دو قطره اشک ریختم بعدش خودمو جمع و جور کردم که دوستام نفهمن ولی لقمه های شام رو با بغض قورت دادم زینب گفت اینجا نذار بغضت بترکه برو نمازخونه منم میام و خب کمی گریه کردم و حرف زدیم و سبک شدمالان خوبم فردا رو نمی‌دونمهفته بعد رو نمی‌دونم :))من چقدر عوض شدممن سرسختِ مغرور حقیقتا نمی‌خواستم این حسارو تجربه کنم ولی روزگار بی رحم تر از این حرفاست ، دقیقا تورو تو نقطه ای قرار میده که فکرشم نمیکنی من صدای خورد شدن قلبمو شنیدم من نمی‌خواستم الان تو این حال باشم ، اون منو تا اینجا کشوند و الان چی ؟ بیخیال۶ صبح کلاس دارم ، یه کلاس مجازی همون کاری که گفتم خیلی وقته میخواستم انجامش بدمولی هنوز نخوابیدم __به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است اینکه گوید بدلی ره است دل رادل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

گذشتم راحت از گذشتتمنم میگم راحت از من گذشت رفتکسی رو که من اینهمه می‌خواستمدادم از دست______میدونستم پشیمون میشهاما حیف که دیگه برای پشیمونی خیلی دیرهمن مغرورم و غرورم برام مهم تر از همه چیزه حتی حاضرم پا رو قلبم بذارم ولی نذارم خط و خشی رو غرورم بیفتهمهم نیست دیگه___سه شنبه غروب راهی خونه شدیم و ۲_۳ بامداد چهارشنبه رسیدیم و خب جمعه دوباره برمیگردیم روزی که گذشت رو دوست داشتم وقتی رسیدیم خونه رفتم دوش گرفتم و مثل روال هر دفعه رفتم سراغ یخچال و خوراکی هایکم بعدش رفتم خوابیدم و خب دلم برا خوابیدن تو اتاق گرم و نرم خودم و ریلکس کردن تنگ شده بود نزدیک ظهر ریحون اومد تو اتاقم بیدار شدم و گفت خوبی ؟ بعد پاشدم لپمو بوسید منم لپشو بوسیدم ۱۸ ام سالگرد ازدواج شون بود و برام کیک آورد۵ سال گذشت ، ۵ سال پیش اینجا نوشتم ریحون ازدواج کرده:)عمر ماست که میگذره هابعدش ناهار خوردیم کلی با ریحون حرف زدیم و بعدش با ریحون شوماخر رفتیم خرید خیلی حال میده وقتی با ریحون میریم بیرون اون رانندگی می‌کنه من وصل میشم و آهنگ میذارم و همخوانی میکنممانتو اداری خریدم برای کارورزی خیلییی بهم میاد سه شنبه هفته آینده اولین جلسه کارورزیمه و با زهرا یه مدرسه افتادیم اونم یه مدرسه پر چالشفکر کن بعنوان کارورز برم متوسطه دوم که قد بچه هاشون از منم بلند تره من بینشون گم میشم :dکره بادوم زمینی شکلاتی خریدم برا خوابگاه و بچه ها و عطر باکارات رژ خریدم از یه کالکشن متفاوت و خیلی بوشو دوست دارمبرای سرخس اتفاقای خوبی داره میفتهکلی کار نکرده دارم باید برنامه بریزم براشونحالم خوبه الان:) امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

۲ مهر ۴۰۲ :)مثل همیشه زمان از دستم در رفته۸ روزه که با دختردایی م زندگی میکنم و خونه نرفتم ، از ۲۴ اممصاحبه ش هم روز ۲۸ ام بود و شکرخدا خوب بودان شالله هرچی خیره پیش بیاد۷ ام هم عازم خوابگاهم :)حقیقتا پشمامباورم نمیشهتموم شد تابستون ؟خدایا نه نه نهاز خودم دلخور و عصبانیمچرا استفاده نکردم از تابستونماز اینهمه وقتی که داشتمناراحتم برا برنامه‌هایی که داشتم و قرار بود باعث جلو افتادنم بشهالان همون جایی م که پارسال بودم که ۳ ماه پیش بودمو این اذیتم می‌کنهکارایی که باید تو سکوت و خلوت انجام میشد ، بهترین فرصت رو از دست دادمولی خب کاری نمیشه کردخودمو میسپارم به جریان زندگیخوابم میاد ، باید برم تو اتاق ولی سارا به کوچیک ترین سرو صدایی حساسهحوصله غر زدن هاشو ندارماومده بودم اینور که یکم دوره ببینم که با اینستاگردی تایمم رفت و الآنم خوابم میاد حقیقتاخریدهامو انجام ندادم ، دوره هام رو ندیدم ، فایل هارو مرتب نکردمدر واقع هیییچ نکردمامیدوارم فردا و روزهای بعدیش ، مفید تر باشم و آماده فصل جدید زندگیترم ۵ ، کارورزی ۱تجربه های جدید پاییز شب بخیر+ از سرم نمیره عشق تو ... امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 3:34